عزت و افتخار حسينى در مبارزه با انحرافات و بدعتها
عزت و افتخار حسينى در مبارزه با انحرافات و بدعتها
در پاسخ به اين پرسش(1) كه آيا امام حسين عليهالسلام در برابر اعمال و رفتار معاويه سكوت اختيار كردند يا به مبارزه سياسى پرداختند و اگر سكوت نكردند، چه مواضع و سياستهايى اتخاذ نمودند، بايد گفت: گرچه قيام و حركت نظامى از جانب امام حسين عليهالسلام عليه معاويه مقدور و سودمند نبود، امّا اين امر بدان معنا نبود كه هيچ حركت، مبارزه و اقدامى از سوى آن حضرت در برابر معاويه صورت نگيرد و آن بزرگوار همانند بسيارى از مسلمانان، كه سكوت و حتى تأييد و همراهى با حكومت معاويه را بر اعتراض به وى ترجيح دادند، به گوشه خانه پناه برده و سرنوشت جامعه اسلامى، به ويژه جامعه شيعه را به حال خود رها كنند؛ چرا كه آن حضرت همچون جدّ بزرگوارش رسول خدا صلىاللهعليهوآله صيانت و پاسدارى از مبانى و ارزشهاى اصيل دين و مبارزه با بدعتها، فسادها و انحرافها را، وظيفه و رسالت الهى خويش مىدانستند و در راه تحقق اين هدف از هيچ كوششى فروگذارى نمىكردند. بنابراين، آن حضرت در شرايط مناسب و مقتضى با موضعگيرىهاى خويش، جامعه اسلامى را به پيروى از چنين سيره و روشى در مبارزات سياسى عليه معاويه و كارگزارنش فرا مىخواندند.
در منابع و مآخذ تاريخى و حديثى، اخبار و گزارشهاى فراوانى در اينباره ثبت شده است كه به مهمترين آنها در قالب محورهاى ذيل اشاره مىگردد:
1ـ مخالفت با وليعهدى يزيد
با آنكه بر اساس يكى از بندهاى پيمان نامه صلح امام حسن عليهالسلام با معاويه، هيچ گونه حقى در انتخاب جانشين براى معاويه وجود نداشت، امّا او هيچ وقت به آن بند مثل ساير بندهاى ديگر عهدنامه(2) عمل نكرد و چنانكه خود در جمع كوفيان اظهار داشت، همه آنها را زير پا گذاشت.(3)
معاويه در راستاى موروثى كردن حكومتش با پيشنهاد و مساعدت بعضى از كارگزاران در ده سال آخر زمامدارىاش، تلاشها و اقدامات زيادى را به منظور طرح و تثبيت جانشينى پسرش يزيد از خود نشان داد. چنانكه به بعضى از مناطق حوزه اسلامى مسافرت كرد و از نزديك با ترفندها و شگردهاى ويژه، مسأله جانشينى يزيد را مطرح كرده و با تهديد يا تطميع مردم براى يزيد بيعت گرفت. او در سفرى كه به مدينه داشت، علاوه بر گرفتن بيعت از مردم اين شهر، دنبال آن بود كه از شخصيتهاى با نفوذ و بزرگ اين شهر نيز، كه در رأس آنان امام حسين عليهالسلام قرار داشت، بيعت بگيرد. از اينرو، پس از ورود به اين شهر، با حسين بن على عليهالسلام وعبداللّه بن عباس و بعضى از بزرگان ديگر ديدار كرده، پس از طرح موضوع، تلاش كرد تا موافقت آنان را در اين باره جلب كند. امام حسين عليهالسلام در پاسخ به درخواست معاويه با ذكر مقدمهاى چنين فرمود:
«آنچه درباره يزيد گفتى كه خود به حدّ كمال رسيده و مىتواند امت محمّد را اداره كند، دريافتم. مىخواهى با اين سخنان مردم را درباره او به اشتباه اندازى. گويا مىخواهى درباره شخصى ناشناخته سخنگويى و يا غايبى را بستايى و از كسى كه مردم درباره او چيزى نمىدانند، سخن گويى. در صورتى كه، يزيد خود شخصيّت و باطنش را آشكار ساخته است. اگر مىخواهى از مهارت و توانايى يزيد آگاه شوى، از او درباره سگهاى شكارى و كبوتران پيش پرواز به هنگام تاختن و مسابقه دادن بپرس و در مورد كنيزان آوازهخوان و نوازنده سؤال كن تا تو را به خوبى آگاهى داده و يارى كند. دست از اين تلاشها بردار. چه سودى برايت دارد كه خدا را با گناهان اين مردم به بيشتر از آنچه خود مرتكب شدهاى، ملاقات كنى؟!
به خدا سوگند! تو پيوسته باطل و ستم و بيدادگرى را اختيار نمودهاى تا آنجا كه جام تبهكاريت لبريز شده و اكنون بين تو و مرگ جز يك چشم بر هم زدن فاصله نيست. پس از آن در روز رستاخيز بر عمل ماندگار خود درآيى و آن روز هرگز گريزگاهى نخواهى داشت. اين تو بودى كه امر مهم خلافت را كه، از نياى مان به ارث رسيده بود، از ما بازداشتى با اينكه به خدا سوگند ما از رسول خدا صلىاللهعليهوآله از جهت نَسَبى ارث مىبريم و تو آن را (به عنوان حجت خلافت يزيد!) نزد ما آوردهاى...»(4)
معاويه وقتى چنين موضعگيرى صريحى را از امام حسين عليهالسلام درباره وليعهدى يزيد ديد و شنيد، حقوق و مستمرى همه بنىهاشم را از بيت المال قطع كرده، پرداخت سهم آنان را مشروط به بيعت آن حضرت كرد تا به اين وسيله حسين بن على عليهالسلام از سوى بنىهاشم تحت فشار قرار گرفته و راضى به بيعت گردد! امّا او با اين شيوه نتوانست از امام حسين عليهالسلام بيعت بگيرد و با درخواست و تهديد عبداللّه بن عباس مجبور به پرداخت سهميه بنىهاشم گرديد؛ اين در حالى بود كه امام حسين عليهالسلام از دريافت سهم خويش خوددارى كرد.(5)
2ـ نامه كوبنده و افشاگرانه به معاويه
پس از شهادت حجربن عدى، مروان بن حكم، كه در اين زمان از سوى معاويه حاكم مدينه بود، طى نامهاى به معاويه نوشت: «گروهى از شخصيتها و بزرگان عراق و حجاز نزد حسين عليهالسلام رفت و آمد مىكنند، اطمينان ندارم كه حسين قيام نكند. من در اين باره طبق تحقيقاتى كه كردهام اعلام مىكنم كه او فعلاً قصد قيام ندارد، امّا اطمينان ندارم كه در آينده نيز چنين قصدى نداشته باشد. اينك نظر خود را در اين باره بنويس.»(6)
معاويه پس از دريافت گزارش مروان، علاوه بر پاسخ نامه وى، در نامهاى جداگانه به امام حسين عليهالسلام نوشت:
«از طرف تو امورى رسيده است كه هرگز گمان نمىكردم به آن امور گرايش داشته باشى. شايستهترين مردم در وفادارى به آنچه بيعت كرده است، كسى همانند توست در بزرگى و شرافت و منزلت. حال در امر خلافت منازعه نكن. از خدا بترس واين امت را در فتنه مينداز و متوجه خود و دين خود و امت محمّد باش.» اين آيه قرآن هم خاتمه نامه معاويه بود: «و لا يستخفّنّك الذين لا يوقنون:»(روم:6)؛ مبادا آنان كه به پايه يقين نرسيدهاند تو را بىثبات و سبكسر گردانند.(7)
امام حسين عليهالسلام در جواب نامه معاويه، پاسخى نوشت كه طلايه انقلاب و قيام عاشورا است؛ پاسخى كه در هر كلمه آن عزّت و افتخار حسينى موج مىزند؛ نامهاى كه به تعبير شيخ عبداللّه علايلى بر تاريخ سايه افكنده و رو در روى سلطه و ستم معاويه قرار گرفته است.(8)
حضرت در ابتداى نامه ضمن ردّ و تكذيب اخبار و گزارشهاى عمّال معاويه درباره قيام خويش عليه معاويه، چنين نوشتند:
«من قصد جنگ و اختلاف ندارم؛ اما از جنگ نكردن با تو و حزب تو، كه از قاسطين هستند، به خدا پناه مىبرم. افراد ستمكارى كه اطراف تو را گرفتهاند داخل در حزب ستمگران و ياران شيطان هستند. آيا تو قاتل حُجر و ياران او، كه اهل زهد و عبادت بودند و براى از ميان بردن بدعت و امر به معروف و نهى از منكر قيام كردند، نيستى؟! تو از روى ظلم و تجاوزگرى پس از آنكه با آنان پيمانهاى محكم و ميثاقهاى مؤكّد بستى، پيمانت را شكستى و آنان را كشتى و با اين كار، بر خدا گستاخى نموده، پيمان او را سبك شمردى. آيا تو كشنده عَمْرِوبن حَمِق كه از بسيارى عبادت، چهره و بدنش لاغر و فرسوده شده بود، نيستى كه پس از دادن امان و بستن پيمان (پيمانى كه اگر به آهوان بيابان مىدادى، از قلههاى كوهها پايين مىآمدند) او را كشتى؟! آيا تو ادعا نكردى كه زياد فرزند ابوسفيان است، در حالى كه پيامبر صلىاللهعليهوآله فرموده است: «فرزند به شوهر ملحق مىگردد و زناكار بايد سنگسار گردد»(9)؟! سپس او را بر مردم مسلط كردى؟ او بر مسلمانان سخت گرفته، دست و پاى آنان را قطع كرد و بر شاخههاى نخل بهدار آويخت. اى معاويه! گويى از اين امت نيستى و آنها هم از تو نيستند...
و گفتى كه من مردم را در فتنه نيندازم؛ به خدا سوگند! من فتنهاى براى مردم بزرگتر از حكومت تو نمىبينم. و گفتى كه درباره خودم و دينم و امت محمّد بينديشم؛ به خدا قسم! من كارى برتر از جهاد با تو نمىبينم كه اگر با تو بجنگم به خدا تقرّب جستهام و اگر از نبرد با تو باز ايستم از خدا طلب آمرزش مىكنم و از خدا مىخواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودى اوست، ارشاد و هدايت كند. و گفتى كه به من نيرنگ خواهى زد. اى معاويه! هر نيرنگى كه مىخواهى به من بزن، به جان خودم سوگند از ديرباز نيرنگبازان با شايسته كاران چنين كردهاند و من اميد آن دارم كه زيان آن به خودت برسد و عملت را تباه گرداند؛ پس هر كارى كه مىتوانى بكن.
اى معاويه! از خدا بترس و بدان كه خداوند كتاب و پروندهاى دارد كه هر عمل بزرگ و كوچكى را در آن ثبت مىكند و بدان كه خداوند جنايات تو را كه به صِرف ظنّ و گمان مردم را مىكشى و به محض اتهام، آنان را به بند مىكشى و گرفتار مىسازى و فرزند شرابخوار و سگبازت را زمامدار مسلمانان كردهاى، هرگز فراموش نخواهد كرد. تو با اين كارها، خود را به هلاكت افكندى، دين خود را تباه ساختى و حقوق مردم را پايمال كردى، والسلام.»(10)
حضرت در اين نامه اگر چه به صراحت با معاويه اعلام جهاد نفرمود، امّا فرمود: براى عدم مجاهده و قيام در پيشگاه خدا عذرى ندارد. اين نامه داراى سه جهتگيرى اصلى است:
الف. با نظريه سلطنت معاويه، كه اطاعت محض از سلطان را القا مىكرد، مخالفت نمود؛
ب. معاويه به عنوان قاتل انسانهاى با ايمان و مخلص همچون حجربن عدى و عمروبن حَمِق معرفى گرديد؛
ج. ضرورت جهاد با معاويه و توجه به اين نكته كه معاويه «دين» را نابود كرده است.
نكته اصلى اين نامه، همين جهتگيرى سوّم است. معاويه به امام حسين عليهالسلام مىگويد: به فكر دين و امت محمّد صلىاللهعليهوآله باش و فتنهگرى مكن، امام حسين عليهالسلام در جواب معاويه مىفرمايد: حكومت تو كه دين را نابود كرده است، بزرگترين فتنه براى مردم است.
وقتى معاويه نامه امام حسين عليهالسلام را خواند، در سينهاش شعله حقد و كينه زبانه كشيد. يزيد و عبداللّه بن عمروعاص به معاويه توصيه كردند كه جوابى به نامه امام حسين عليهالسلام بدهد كه در آن تحقير و توهين نسبت به آن حضرت و پدرش درج شود. معاويه در جواب پيشنهاد آنان گفت:
«... به خدا سوگند هيچ گونه عيبى در حسين سراغ ندارم. به نظرم رسيد نامه تهديدآميزى به او بنويسم، سپس (به مصلحت) ديدم كه اين كار را نيز نكنم و او را به ستيزه جويى نكشانم.»(11)
برخورد امام حسين عليهالسلام با هداياى معاويه
آنچه نوشته شد، اخبار و گزارشهاى موثق در اين باره بود كه نشانگر عمق مخالفت امام حسين عليهالسلام با معاويه و نمايانگر عمق خصومت تيرگى روابط بين آن دو است. امّا بعضى از گزارشها حاكى از آن است كه رفتار معاويه نسبت به امام حسين عليهالسلام و نيز امام حسن عليهالسلام نيكو و شايسته بوده است و معاويه آنان را از هدايا و جوايز خويش بهرهمند مىساخته است. چنانكه ابومنصور طبرسى در اين باره مىنگارد:
«معاويه براى امام حسين عليهالسلام چيزى كه ناراحتش كند، ننوشت و آنچه را به او مىداد، قطع نكرد. او در هر سال، علاوه بر كالاها و هداياى گوناگون، يك ميليون درهم براى او مىفرستاد!»(12)
ابوحنيفه دينورى پا را از اين فراتر گذاشته و در اين باره مىنويسد:
«گويند: در مدت زندگى معاويه هيچ گونه بدى يا كار ناپسندى از او نسبت به حسن عليهالسلام و حسين عليهالسلام سر نزد، و او هيچ چيز از امورى را كه شرط كرده بود، از آنان دريغ نداشت و در نيكى كردن به آنان، تغيير روش نداد.»(13)
همچنين در خصوص ارسال عطايا و جوايز از جانب معاويه و قبول آنها از سوى امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام گزارشهايى به مضامين زير نقل شده است:
1. امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام جوايز و عطاياى معاويه را قبول مىكردند.(14)
2. امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام در ديدارى با معاويه، دويست هزار درهم از وى دريافت كردند!(15)
3. معاويه اوّل ماه، يك ميليون درهم براى امام حسن عليهالسلام و نهصد هزار درهم براى امام حسين عليهالسلام فرستاد!(16)
چنين گزارشهايى را به سادگى نمىتوان پذيرفت. امّا درباره هدايا و وجوه نقدى بايد گفت: اگر چه بعيد به نظر نمىرسد كه اعطا و ارسال آنها توسط معاويه به اين انگيزه بوده كه او مىخواسته با اين كار از حجم اقدامات و اعتراضات آن دو بزرگوار عليه خويش بكاهد و در صورت امكان، آنان را تا حدّ زيادى همراه و موافق سياستها و شيوه حكومتدارىاش كند، امّا اينكه امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام آن هدايا و پولها را پذيرفته و دريافت كرده باشند، محل تأمل و جاى تحقيق و بررسى دارد؛ چرا كه اوّلاً، گزارشهاى ياد شده با اخبار و گزارشهاى ديگرى مبنى بر عدم پذيرش هدايا و جوايز معاويه، معارض است؛ چنانكه از امام موسى بن جعفر عليهالسلام نقل شده كه فرمودند: «امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام جوايز معاويه را نمىپذيرفتند.»(17) همچنين در جريان مسافرت معاويه به مدينه جهت بيعت گرفتن براى يزيد از بزرگان و شخصيتهاى سرشناس اين شهر از جمله امام حسين عليهالسلام ، زمانى كه معاويه مجبور به پرداخت مستمرى به تعويق افتاده بنىهاشم شد، امام حسين عليهالسلام از دريافت سهم خويش استنكاف كرد.(18)
ثانيا، بر فرض صحت سند و قبول چنين گزارشهايى، پذيرش چنين هدايا و جوايزى از سوى آن بزرگواران، قابل قبول و موجّه بوده است. چنانكه در روايتى از امام باقر عليهالسلام درباره دريافت عطايا و جوايز حاكمان ستمگر سؤال شد، حضرت جواز قبول چنين هدايايى را مستند به صدور چنين كارى از امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام كردند و فرمودند: «[مانعى نيست چرا كه] حسن و حسين عليهماالسلام عطاياى زورمندانى همچون معاويه را مىپذيرفتند؛ زيرا آنان شايستگى و حق آنچه را كه از معاويه دريافت مىكردند، داشتند.»(19)
ثالثا: اگر (فرضا) امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام عطايا و جوايز ياد شده را دريافت مىكردند، آنها را براى خود و خانوادهشان هزينه نمىكردند و به مصرف نيازمندان و فقراى بنىهاشم و ديگر افراد مستمند و يتيم جامعه اسلامى مىرساندند. چنانكه مرحوم مجلسى در اينباره چنين روايت كند: «حسن و حسين عليهماالسلام اين اموال (عطايا و جوايز) را از معاويه مىگرفتند و حتى به اندازه آنچه مگس در دهان خود مىگيرد، برخود و خاندان خود هزينه نمىكردند.»(20)
از اينرو، ارسال يك ميليون درهم از جانب معاويه براى امام حسن عليهالسلام ـ چنانكه اخبار «دلائل الامامة» و «احتجاج» از آن حكايت مىكرد و پذيرش آن از ناحيه امام حسن عليهالسلام از اين باب بوده است، بدين معنى كه معاويه مطابق يكى از مواد معاهده صلح بين او و امام حسن عليهالسلام موظف بود كه يك ميليون درهم از محل خراج «دارابجرد»(21) (دارابگرد) براى تقسيم بين بازماندگان شهداى جمل و صفين به امام حسن عليهالسلام پرداخت كند(22) ـ و پذيرش آن از سوى آن حضرت نيز طبعا بدون اشكال و كاملاً مشروع بوده است؛ زيرا آن را براى مصرف ياد شده مىگرفتهاند.
اما اينكه رفتار معاويه با امام حسن عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام نيكو بوده است، نه تنها شاهدى بر اين ادعا وجود ندارد، بلكه تاريخ گواه است كه معاويه از هر فرصتى كه به دست مىآورد، براى خدشهدار كردن چهره امام على عليهالسلام و اهل بيت عليهمالسلام و در نهايت حذف آنان، استفاده مىكرد. او نه تنها با على عليهالسلام و خاندانش سر ناسازگارى و مخالفت داشت، بلكه با شيعيان او نيز به جرم پيروى و ابراز عشق و ارادت به خاندان علوى رفتار وحشتناك و هولناكى داشت.(23) نمونه بارز آن، قتل بىرحمانه حُجر بن عدى كندى، يكى از اصحاب بزرگ على عليهالسلام و از ياران مخلص او، بود كه منابع تاريخى به تفصيل از آن سخن گفتهاند.(24) از اينرو، چگونه مىتواند رفتار معاويه با امام حسن عليهالسلام نيكو باشد، در حالىكه او آن حضرت را با دسيسه مسموم كرد(25) و به شهادت رساند و حاكم او، مروان بن حكم، از دفن جنازه مطهر آن بزرگوار در كنار مرقد جدّ بزرگوارش جلوگيرى كرد.(26) چنانكه عدم پاىبندى پسر ابوسفيان به مواد پيمان نامه صلح و زير پا قرار دادن آن، دليل روشنى بر كذب و نادرستى گفتار «دينورى» مىباشد.
با شيوهاى كه معاويه در امر حكومت دارى در پيش گرفته بود، نمىتوانست رفتار شايسته و پسنديدهاى نيز نسبت به امام حسين عليهالسلام داشته باشد. او در نامهاى كه گذشت، به امام حسين عليهالسلام مىنويسد: «با تو از درِ مكر وارد خواهم شد.» به گمان قوى مراد وى از روش مكارانه، روش رايج وى دربرخورد با مخالفان يعنى ترور و مسموميت با زَهر است. چنانكه پيش از اين، از همين شيوه براى از ميان برداشتن مخالفانى همچون مالك اشتر، امام حسن عليهالسلام ، سعد بن ابى وقاص(27) و عبدالرحمن بن خالد بن وليد(28)، بهره جست.
3ـ تبيين جايگاه و منزلت اهل بيت عليهمالسلام
اگر چه معاهده صلح با معاويه يكى از عوامل مهم بازدارنده قيام و نهضت مسلحانه اباعبداللّه عليهالسلام بود، امّا اين امر و امثال آن، آن حضرت را از بيان حق و تبيين مقام و منزلت خويش و اهل بيت عليهمالسلام باز نمىداشت؛ از اينرو، در هر شرايط مناسبى، به امر به معروف و نهى از منكر پرداخته، فضايل و مناقب خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآله را يادآور مىشد و از آنان به عنوان محور حق دفاع مىكرد.
دو نمونه ذيل، شاهد اين مطلب است:
موسى بن عقبه مىگويد: «به معاويه گفتند: مردم چشمشان را به حسين عليهالسلام دوختهاند. كاش به او فرمان مىدادى تابه منبر برود و سخنى گويد؛ چرا كه در او ناتوانى يا لكنت زبان است.
معاويه گفت: ما نيز چنين پندارى درباره حسن داشتيم ولى او پيوسته در چشم مردم بزرگ مىشد و ما رسوا مىشديم.
اين گذشت تا روزى معاويه به حسين عليهالسلام گفت: اى اباعبداللّه! اى كاش منبر مىرفتى و سخنى مىگفتى! حسين بر منبر رفته حمد و ثناى خدا فرمود و بر پيامبر صلىاللهعليهوآله درود فرستاد. ناگاه شنيد كسى مىگويد: اين شخص كيست كه سخن مىگويد.
امام حسين عليهالسلام ضمن معرفى خويش و اهل بيت عليهمالسلام به عنوان يكى از دو چيز گرانبها، كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله آن را در ميان امتش به يادگار گذاشته است و آنان مرجع تفسير و تاويل قرآن هستند؛ با استدلال به آياتى چند از قرآن كريم، اطاعت از اهل بيت عليهمالسلام را همانند اطاعت از خدا و رسول وى واجب شمرده و مردم را از گوش فرا دادن به ندا و وسوسههاى شيطان برحذر داشت.
معاويه تا چنين بياناتى را از آن بزرگوار شنيد ديگر نتوانست تحمل كند؛ از اينرو گفت: "اى اباعبداللّه! بس است؛ مقصود خود را رساندى."(29)
زمانى ديگر در مجلس معاويه چنين فرمود:
«من فرزند كسى هستم كه در پاكى همانند آب آسمان است و در زمين ريشه دارد. من فرزند كسى هستم كه در اصل و تبار فاخر، شرافت والا و نيكنامى ديرين خانوادگى بر همه اهل دنيا سرورى و آقايى دارد. من فرزند كسى هستم كه خشنودى او، خشنودى خداى رحمان و خشم او خشم خداى رحمان است.» سپس معاويه را مخاطب قرار داده فرمود: «آيا پدر تو همچون پدر من است؟ آيا پيشينه تو همانند پيشينه من است؟ اگر بگويى نه؛ شكست خوردهاى، و اگر بگويى، آرى؛ دروغ گفتهاى.»
معاويه گفت: سخن تو درست نيست. امام حسين عليهالسلام فرمود: «حق روشن و آشكار است و راه (تشخيص و شناخت) آن كژى ندارد و خردمندان آن را مىشناسند.»(30)
در شرايطى كه حذف مقام و منزلت اهل بيت عليهمالسلام در دستور كار اصلى معاويه و كارگزارانش قرار گرفته بود و آنان با تمام وجود تلاش مىكردند كه اين عمل را به صورت يك فرهنگ در جامعه اسلامى ترويج كرده و جا بيندازند، بيانات اين پيشواى جامعهاسلامى، بيانگرعزّتوافتخارحسينى واز ارزشواعتبارخاص خودبرخورداراست.
ـ سخنرانى تاريخى و افشاگرانه امام عليهالسلام در كنگره بزرگ حج
در سال 59 (يا 58) هجرى، يعنى يك (يا دو سال) پيش از مرگ معاويه، در زمانى كه فشار و خفقان حاكم بر شيعيان از سوى معاويه بيداد مىكرد، امام حسين عليهالسلام به زيارت خانه خدا مشرف شدند. در اين سفر عبداللّه بن جعفر و عبداللّه بن عباس آن بزرگوار را همراهى مىكردند. امام حسين عليهالسلام در مكه از صحابه و تابعين و فرزندانشان، كه در جامعه اسلامى به پاكى و درستى شهرت داشتند و نيز از عموم مرد و زن بنىهاشم، دعوت كردند كه در چادر او واقع در «منى» اجتماع كنند.
در ميان جمعيت گرد آمده كه افزون بر هزار نفر(31) بودند، دويست نفر از اصحاب پيامبر صلىاللهعليهوآله به چشم مىخوردند. در اين هنگام امام حسين عليهالسلام به پا خاست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
«امّا بعد، اين شخص ستمگر (معاويه) درباره ما و شيعيان ما اعمالى را روا داشت كه ديديد و دانستيد و شاهد بوديد. مىخواهم مطلبى را از شما بپرسم. اگر راست گفتم مرا تصديق كنيد واگر دروغ گفتم مرا تكذيب كنيد. سخن مرا بشنويد و گفتارم را بنويسيد، سپس به شهرها و قبايل خود برگرديد و هر كس را كه به او ايمان واطمينان داريد به آنچه درباره ما و حق ما مىدانيد دعوت كنيد، چون بيم دارم اين امر(32) كهنه شود و حق از بين رفته، مغلوب گردد. خدا نور خود را به اتمام مىرساند، اگر چه كافران راخوش نيايد.»
سپس حضرت آياتى را كه خدا در شأن على عليهالسلام و خاندان وى نازل كرده بود، قرائت فرموده و تفسير نمود و نيز هر چه پيامبر صلىاللهعليهوآله درباره پدر و برادر و مادر و خود و خاندانش فرموده بود نقل كرد، و در همه آنها، اصحاب پيامبر صلىاللهعليهوآله مىگفتند: آرى به خدا اين سخنان را شنيديم و شهادت مىدهيم، و تابعين مىگفتند: به خدا سوگند! اين سخنان را كسانى از صحابه كه آنان را به راستگويى و امانتدارى مىشناسيم، براى ما نقل كردند. آنگاه حضرت فرمودند: «شما را به خدا سوگند مىدهم كه اين سخنان را براى هر كس كه به او و به دينش اطمينان داريد نقل كنيد.»(33)
تعبير اخير امام عليهالسلام به خوبى حاكى از سانسور و خفقان شديد حكومت معاويه و فشار او نسبت به پيروان على عليهالسلام و دشمنى ديرينه و سرسختانه معاويه با خاندان نبوّت است كه امام عليهالسلام توصيه مىكند اين گفتار را براى افراد مورد اعتماد نقل كنيد.
در شرايطى كه دشنام و توهين نسبت به على عليهالسلام و خاندان وى جريان اصلى تبليغات حكومت معاويه است، امام حسين عليهالسلام در مراسم حج به دو فريضه مهم و مقدس الهى؛ يعنى امر به معروف و نهى از منكر اقدام نموده و ضمن بيدارى اذهان حاضران، سفارش مىكند كه ديگران را نيز با رعايت احتياط بيدار كنند و خيانتهاى بنىاميه را به آنان گوشزد نمايند.
نكته حايز اهميّت در اين جريان آن است كه امام عليهالسلام با اين تدبير با توجه به امكانات و مقدورات آن روز، در ميان حاضران موج و حركتى ايجاد نمود؛ چرا كه حاضران پيام امام عليهالسلام را در بازگشت به سرزمين خويش به ديگران منتقل كردند و زمينه بيدارى آنان را فراهم ساختند.
5ـ ممانعت از ازدواج يك دختر هاشمى با يزيد
چنانكه گفته شد، معاويه از هر اقدام و كوششى در راستاى تثبيت و تقويت پايههاى زمامدارى خويش بهره مىجست. از اينرو، (گويا) او براى كاهش انتقاد و مخالفت بنىهاشم، به ويژه سرور آنان حسين بن على عليهالسلام نسبت به شيوه حكومت دارىاش توطئه ديگرى را سازماندهى كرد. معاويه از مروان بن حكم، حاكم مدينه، خواست كه دختر عبداللّه بن جعفر را، كه مادرش زينب كبرى عليهاالسلام بود، براى يزيد خواستگارى كند. مروان موضوع را با عبداللّهبن جعفر در ميان گذاشت. عبداللّه گفت: بزرگ و تصميم گيرنده خانواده ما حسين بن على عليهالسلام است. مروان نزد امام حسين عليهالسلام آمده او را از دستور معاويه آگاه كرد. حضرت فرمود: «از خداى متعال خير (دختر) را خواهانم. خدايا خشنودى خود از آل محمد را براى اين دختر فراهم ساز.» پس چون مردم در مسجد جمع شدند، مروان درباره مهريه صحبت كرد كه چنين و چنان خواهد بود و هر ميزان كه پدر بخواهد، مورد قبول است. اين ازدواج باعث از ميان رفتن كدورتها بين دو تيره بنىهاشم و بنىاميه خواهد بود. درباره خصوصيات يزيد صحبت كرد كه همتايى ندارد و «ابرها به بركت وجود او مىبارند»،(34) مصرعى از شعرى را كه درباره پيامبر صلىاللهعليهوآله سروده شده بود، براى يزيد خواند، و اينكه قرضهاى عبداللّه ادا خواهد شد. امام حسين عليهالسلام يكايك نكات مطرح شده توسط مروان را چنين پاسخ داد:
1ـ مهريه دختران ما مطابق سنت رسول خدا صلىاللهعليهوآله كه در خانواده ما نيز رواج دارد، 12 اوقيه حدود 480 درهم است.
2ـ در مورد بدهى پدرش، از چه زمانى زنانمان ديون مردان را پرداختهاند تا اين آخرين آنها باشد؟!
3ـ درباره صلح ميان دو تيره، ما گروهى هستيم كه به خاطر خداوند با شما دشمنيم و به خاطر دنيا با شما سازش و مصالحه نمىكنيم. به جانم سوگند! پيوند نسبى راه به جايى نبرد تا چه رسد به پيوند سببى!
4ـ پاسخ اينكه چرا يزيد مهريه بپردازد آن است، كسى كه بهتر از يزيد و پدر و جدّ او است، مهريه را پرداخته است.
5ـ اينكه گفتى يزيد همانندى ندارد، امارت بر اعتبار يزيد چيزى نيفزوده است. آنانى كه تا ديروز همانند يزيد بودند، امروز نيز هستند.
6ـ اينكه گفتى (به بركت روى او باران نازل مىشود) اين تعبير درباره رسول خدا صلىاللهعليهوآله است (نه درباره يزيد).
7ـ امّا اين كه گفتى اكثريت به يزيد غبطه مىخورد و كمتر به ما؛ بدان كه انسانهاى نادان به او غبطه مىخورند و خردمندان به ما غبطه مىخورند.
حضرت پس از پاسخگويى به تمام سخنان مروان، فرمودند: همگى شاهد باشيد كه من ام كلثوم دختر عبداللّه بن جعفر را به عقد پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر با مهريه 480 درهم در آوردم و زمين حاصلخيز خود را در مدينه (يا در عقيق)، كه درآمد آن ساليانه هشت هزار دينار است، به او بخشيدم. انشاءاللّه بى نيازشان مىكند.(35)
با توجه به سنتهاى قبيلهاى، كه ازدواج مىتوانست موجب پيوند و همبستگى دو قبيله شود و كدورتها و حتى خونهاى ريخته شده را مورد فراموشى قرار دهد، امام حسين عليهالسلام كاملاً در اين انديشه بود كه دو جريان امامت و سلطنت با هم آميخته نشوند و دستاويزى به دست معاويه نيفتد كه از اعتبار خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآله به نفع حكومت خويش و بنىاميه بهره بردارى كند. اين مطلب زمانى بهتر روشن مىشود كه بدانيم معاويه درباره يزيد و مسأله جانشينىاش نگرانى زيادى داشت و تلاش مىكرد به هر وسيله ممكن زمينه خلافت و سلطنت وى را به گونهاى فراهم كند كه ديگر مقاومت و اعتراض چندانى در برابر اين عمل نباشد. شايد يكى از بهترين و موفقترين راهها به زعم وى براى جامه عمل پوشاندن به اين هدف، ازدواج يزيد با ام كلثوم بود كه در واقع، بعد از امام حسين عليهالسلام از شاخصترين خانواده بنىهاشم به حساب مىآمدند. اين ازدواج به يزيد اعتبارى ويژهاى مىبخشيد، لكن امام حسين عليهالسلام با درايت و فراست و ديد الهى خويش به مخالفت برخاست و توطئه معاويه را نقش بر آب كرد.
6ـ ضبط اموال دولتى
يك سال، اموالى را كه از بيتالمال يمن بود، از طريق مدينه براى معاويه مىبردند. هنگامى كه اين اموال به مدينه رسيد، امام حسين عليهالسلام با آگاهى از اين موضوع، آن اموال را ضبط كرده و ميان اهل بيت و وابستگان خويش تقسيم كرد، سپس به معاويه نوشت:
«از حسين بن على به معاوية بن ابى سفيان، اما بعد، كاروانى از يمن براى تو اموال و پوشاك و عنبر و عطر مىآورد تا آنها را در خزاين دمشق بسپارى و به فرزندان پدرت بخورانى، من به آن اموال نياز داشتم و آن را ضبط كردم. والسلام»
معاويه كه از اين اقدام امام به شدت خشمگين شده بود، نامه تند و تهديدآميزى به حضرت نوشت.(36) بديهى است كه اين كار امام عليهالسلام در آن شرايط وحشتناك و پر اختناق، كه هر بانگ اعتراضى در نطفه خفه مىشد، انعكاس ديگرى از عزّت و افتخار حسينى و يكى ديگر از حركتهاى اعتراضآميز حضرت عليه اعمال ننگين معاويه كه اين بار در تصرّف و مالكيت غاصبانه بيتالمال و اموال عمومى جامعه اسلامى تبلور يافته بود، به شمار مىرفت.
7ـ امتناع از فروش صدقات و املاك
سيره و روش و نگاه امام حسين عليهالسلام به دنيا، مثل نگاه پدرش على عليهالسلام بود. طبيعى بود كه مال در كف او قرار پيدا نمىكند. معاويه هم حسابگرانه مىخواست از اين وضعيت به نفع و مصلحت خلافت خويش بهره گيرد. يك بار كه آن حضرت بسيار در فشار مالى قرار گرفته بود، معاويه پيشنهاد خريد چشمه و قنات «ابى نَيْزَر»(37) رابه امام حسين عليهالسلام كرد. اين چشمه براى امام حسين عليهالسلام يك خاطره بود و يك يادگار ارجمند. پدر بزرگوارش آن را به دست خويش حفر كرده بود و وقف فقراى مدينه و ابن السبيل نموده بود. امام حسين عليهالسلام در برابر پيشنهاد معاويه فرمود: «من آن چشمه رابه هيچ قيمتى به تو نخواهم فروخت.»(38)
گويا توطئه معاويه اين بود كه مىخواست با خريد اين چشمه، امام عليهالسلام را در افكار عمومى زير سؤال ببرد كه چشمه موقوفه فقراى مدينه را فروخته و پول آن را شخصا مورد استفاده قرار داده است. امّا آن حضرت با تدبير و درايت خاص خويش، اين نيرنگ معاويه را نيز خنثى نمود.
همچنين زمانى مسلم پسر عقيل زمينى را در مقابل دريافت مبلغى از معاويه، به وى فروخت. چون امام حسين عليهالسلام از اين ماجرا آگاه شد به معاويه نوشت كه زمين را باز پس دهد و پول خود را بگيرد. معاويه چون خواست پول را بگيرد با استنكاف مسلم در تسليم آن روبرو شد. از اينرو، طى نامهاى به امام نوشت: «زمين را به شما برگرداندم و پول را نيز به مسلم بخشيدم.»! امام عليهالسلام در برابر اين كار معاويه فرمود: «اى خاندان ابى سفيان! (اكنون با ما شيوهاى) جز بخشش را (به خاطر بعضى از مصالح حكومت خويش) نمىخواهيد.»(39)
8ـ اعلام كفر پيروان معاويه
چنانكه گذشت، معاويه در هر فرصت مقتضى، بنىهاشم و در رأس آنان حسين بن على عليهالسلام را مورد آزار و اذيت قرار مىداد. نمونه ذيل، شاهدى بر گفتار ماست:
در سفر حجى كه معاويه در اواخر عمر خود به مكه داشت، با امام حسين عليهالسلام ملاقات كرد و به آن حضرت گفت: آيا خبر رفتار ما با حُجر و يارانش و شيعيان پدرت به تو رسيده است؟
امام عليهالسلام فرمود: با آنها چه رفتارى داشتى؟
معاويه گفت: آنان را كشتيم، دفنشان كرديم و بر آنان نماز خوانديم.
معاويه عبارات را به گونهاى انتخاب كرده بود كه عمق جان امام حسين عليهالسلام را بسوزاند: شيعيان پدرت را كشتيم و كفن و دفن كرديم و بر آنان نماز خوانديم!
حضرت در حالى كه لبخندى بر لب داشت، با پاسخى دندانشكن به معاويه، بار ديگر عزّت و افتخار حسينى را به نمايش گذاشت:
«اين مردم دشمن تو هستند. اما اگر ما پيروان تو را بكشيم آنان را كفن و دفن نمىكنيم و بر آنان نماز نمىخوانيم...»!(40)
9ـ مبارزه امام حسين عليهالسلام با كارگزاران معاويه
امام حسين عليهالسلام در برابر اعمال و رفتار دست نشاندگان معاويه نيز سكوت اختيار نمىكرد و در هر فرصت و شرايط مناسبى كه فراهم مىآمد، با شيوههاى درست و مقتدرانه، عملكرد ضد اسلامى آنان را زير سؤال برده، به افكار عمومى جامعه اسلامى مىفهماند كه آنان حتى لحظهاى شايستگى زمامدارى و سرپرستى جامعه اسلامى را ندارند. در اين باره نمونههايى از برخورد آن حضرت را با مروان بن حكم و وليد بن عتبة بن ابى سفيان كه در تاريخ آمده است، آورده مىشود:
الف. مبارزه با مروان، حاكم مدينه
مروان بن حكم همانند پدر ناپاكش، دشمنى ديرينه و كينه كهنه نسبت به رسول خدا صلىاللهعليهوآله و خاندان هاشمى، به ويژه امام على عليهالسلام و دو فرزند بزرگوارش امام مجتبى عليهالسلام و امام حسين عليهالسلام داشت. او زمانى كه گمان كرد امام حسين عليهالسلام قصد دارد جنازه مطهر برادر بزرگوارش امام مجتبى عليهالسلام را در كنار مرقد پاك پيامبر صلىاللهعليهوآله دفن كند، با همراهى مأمورانش در حالى كه شمشيرهايشان كشيده بود، از اين كار ممانعت به عمل آورد. اگر چه امام حسين عليهالسلام بر اساس وصيت برادر نمىتواست اقدام مسلحانه عليه مروان بكند، امّا در برابر اين عمل مروان سكوت نكرد و چنين فرمود:
«به خدا سوگند اگر وصيت برادرم حسن عليهالسلام نبود كه فرموده بود: "مبادا در مورد دفن من به اندازه شيشه حجامت، خون ريخته شود" قطعا مىفهميديد كه چگونه شمشيرهاى خدا جاى خود را از شما مىگرفت (و حق خويش را از شما مىستاند.) شما پيمان شكنى كرديد و آنچه را با شما معاهده كرده بوديم به هم زديد.»(41)
همچنين زمانى كه مروان از امام سجّاد عليهالسلام پرسيد: اسمت چيست؟ فرمود: على. گفت: اسم برادرت چيست؟ حضرت فرمود: على. مروان گفت: على و على؛ پدر تو نمىخواهد فرزندان خود را جز على بنامد!! وقتى على بن الحسين عليهالسلام جريان را براى امام حسين عليهالسلام باز گو فرمود، امام حسين عليهالسلام فرمود: واى بر فرزند آن زاغ چشم دباغ پوست! اگر صد فرزند هم داشتم نام تمامى آنان را جز على نمىگذاشتم.»(42)
زمانى به ارزش اين موضعگيرى امام عليهالسلام و نيز اقدام عملى آن حضرت در نامگذارى سه تن از پسران خويش به نامهاى على اكبر، على اوسط و على اصغر، بيشتر مىتوان پى برد كه بدانيم اين كارها از سوى آن بزرگوار در شرايطى صورت گرفته است كه سخنوران هر منطقه بر فراز منابر به سبّ و لعن على عليهالسلام و تبرى جستن از وى و خاندانش مىپرداختند.(43) و نيز صالحان، عابدان و دينداران دنياطلب و خود فروخته آن روزگار با دشمنى نسبت به على عليهالسلام و دوستى با دشمنان آن حضرت، به بنىاميه و كارگزارانشان تقرّب مىجستند(44) و از نامگذارى فرزندان خود به نام «على» خوددارى مىكردند.
روزى ديگر، مروان به حسين بن على عليهالسلام گفت: اگر شما افتخار فاطمه را نداشتيد با چه چيز خود به ما افتخار مىكرديد؟! امام حسين عليهالسلام كه ديد هدف مروان از طرح اين پرسش، تخفيف خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآله است، با دستان قوى خويش گلوى مروان را گرفت و فشرد و دستار وى را چنان به دور گردنش پيچيد كه مروان از حال رفت؛ سپس او را رها كرد و آنگاه با جماعتى از قريش درباره فضايل و مناقب خود و امام مجتبى عليهالسلام سخن گفت. جمعيت سخنان حضرت را تصديق كردند. سپس حضرت درباره مروان و پدرش سخنرانى كرد و آن دو را ملعونترين انسانها نزد خدا و دشمنترين مردم نسبت به رسول خدا صلىاللهعليهوآله و خاندانش معرّفى كرد.(45)
ب. مبارزه با وليد بن عتبه يكى از مهرههاى بنىاميه
يكى از تلاشهاى حكومت بنىاميه براى به تسليم واداشتن خاندان رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، گرفتن و ربودن امكانات مالى اين خاندان بود تا ضمن آنكه شيعيان و پيروان آنان از خانواده پيامبر صلىاللهعليهوآله قطع اميد كنند، خود خاندان هاشمى و در رأس آنان امام حسين عليهالسلام نيز براى امرار معاش و گذران امور زندگى دست نياز به سوى حكام اموى دراز كنند و به اين سبب مجبور به هم سويى و تأييد يا دستكم سكوت در برابر جنايات و ستمهاى بنىاميه در حق مسلمانان شوند. از اينرو، به هر دليل و بهانهاى اموال يا املاك امام حسين عليهالسلام را مصادره مىكردند. براى نمونه، مىتوان به جريان ذيل اشاره كرد. محمد بن ابراهيم حارث تيمى گويد:
«ميان حسين بن على عليهماالسلام و وليد بن عتبة بن ابى سفيان، كه در آن روز از سوى معاويه حاكم مدينه بود، درباره ملكى كه در «ذى المَرْوه» داشتند، نزاع بود. وليد چون بر سرير قدرت تكيه زده بود، از پرداختن حق امام حسين عليهالسلام گستاخانه امتناع مىورزيد. امام حسين عليهالسلام در برابر اين برخورد وليد فرمود: "به خدا سوگند! يا حق را عادلانه مىپردازى يا شمشيرم را گرفته در مسجد رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىايستم و مردم را به «حلف الفضول» مىخوانم."
عبداللّه بن زبير كه نزد وليد بود چون سخن امام حسين عليهالسلام را شنيد گفت: به خدا سوگند! اگر حسين عليهالسلام چنين كند من نيز شمشيرم را گرفته كنار او مىايستم تا عادلانه حقش پرداخت شود يا همگى بميريم. مِسْوربن مخرمه و عبدالرحمن بن عثمان(46) نيز چون اين جريان را شنيدند، همان گونه سوگند ياد كردند. چون اين خبر به گوش وليد رسيد (از آشفته شدن اوضاع و شرايط بيمناك شد، از اينرو) حق آن حضرت را پرداخت.»(47)
وليد همان كسى است كه زمانى ديگر از رفت و آمد مردم عراق نزد امام حسين عليهالسلام جلوگيرى مىكرد. امام حسين عليهالسلام در برابر اين اقدام وى نيز سكوت اختيار نكرد و روزى به او فرمود:
«اى كسى كه بر خود ستم روا داشتهاى، از پروردگارت سرپيچى نمودهاى، چرا ميان من و مردمى كه حق مرا مىشناسند، مانع مىشوى؟ همان حقى كه تو و عمويت (معاويه) آن را انكار كردهايد.»(48)
آنچه نوشته شد، نمونههايى از موضعگيرىها و مبارزات امام حسين عليهالسلام در دهه آخر حاكميت معاويه بود كه بى ترديد حكايت از روحيه تسليم ناپذيرى و ظلم ستيزى آن حضرت در برابر اعمال ضد اسلامى و جنايات معاويه و دستياران وى دارد. چنين مواضع و برخوردهايى از آن امام همام در روزگارى كه جامعه اسلامى در زندان جهل، غفلت، بىعدالتى و خفقان امويان گرفتار آمده بود و حاكمان اموى با حربه زر و زور اقدامات دين ستيزانه خويش را به اوج رسانده بودند، همچون دم مسيحايى در كالبد نيمه جان و رو به مرگ جامعه اسلامى كارگر افتاده به تدريج افكار و اذهان عمومى مسلمانان را براى بر پايى نهضت آن بزرگوار در عصر يزيد آماده كرد؛ قيام و نهضتى كه از سالها پيش زمينههاى آن فراهم آمده بود، امّا به دليل موانع و مصالحى، تا محرم سال 61 هجرى به تأخير افتاد.
••• پىنوشتها
1ـ در شماره 52 نشريه معرفت، مقالهاى با عنوان «مواضع امام حسين عليهالسلام در برابر حكومت معاويه» از نگارنده به چاپ رسيد كه دو پرسش در آن طرح شده بود كه به يكى از آن پرسشها پاسخ داده شد. اين نوشتار دنباله آن مقاله است كه به پرسش دوم پاسخ مىدهد.
2و3ـ درباره مواد پيمان نامه صلح ر.ك: شيخ راضى آل ياسين، صلح الحسن، چاپ چهارم، بيروت، مطبعة علاء الدين، 1399 ه، ص259ـ261 / ص 300ـ360
4ـ ابن قتيبه دينورى، الامامة و السياسة، چاپ، اول، قم، منشورات الشريف الرضى، 1371 ش، ج 1، ص 208ـ209
5ـ ابومحمد احمد بن اعثم الكوفى، كتاب الفتوح، تحقيق على شيرى، چاپ اوّل، بيروت، دارالاضواء، 1411 ه، ج4، ص341
6ـ شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال (رجال كشّى)، تصحيح و تعليق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص48 / ابوحنيفه دينورى، الاخبار الطوال، تحقيق: عبدالمنعم عامر، چاپ اول، قاهره، داراحياء الكتب العربيه، 1960، ص224ـ225
7ـ ابن قتيبه دينورى، همان، ص201 / بلاذرى، انساب الاشراف، تحقيق: سهيل زكّاد و رياض زركلى، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، 1417 ه.، ج5، ص128 (با اختلاف در الفاظ)
8ـ عبداللّه علايلى، الامام الحسين عليهالسلام ، چاپ اوّل، قم، منشورات الشريف الرضى، 1374ش، ص 336
9ـ الولد للفراش للعاهر الحجر
10ـ ابن قتيبه دينورى، همان، ص202ـ204 / بلاذرى، همان، ج5، ص128ـ130 / شيخ طوسى، همان، ص49ـ51 / ابن منصور احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج، چاپ دوم، بيروت، مؤسسه اعلمى للمطبوعات، 1410ه، ج2، ص297ـ298
11ـ شيخ طوسى، همان، ص52 / ابو منصور طبرسى، همان، ص298
12ـ ابو منصور طبرسى، همان، ص298
13ـ ابوحنيفه دينورى، همان، ص225
14ـ ابوالعباس عبداللّه بن جعفر الحميرى، قرب الاسناد، چاپ اوّل، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1369 ه، ص61 / ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى، تهذيب الاحكام، تحقيق و تعليق سيد حسن خرسان، چاپ دوم، نجف، مطبعة النعمان، ج4، ص337، ح935 / محمد بن الحسن الحرّ العاملى، وسائل الشيعة، تحقيق شيخ عبدالرحيم الربانى الشيرازى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج12 (باب 51 از ابواب ما يكتسب به) ص157، ح4 / مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 41 و ج 72، ص 382
15ـ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، (ترجمة الامام الحسين عليهالسلام ) ص152، حديث 197. ابوالفداء اسماعيل بن كثير الدمشقى، البداية و النهاية، تحقيق مكتب تحقيق التراث، بيروت، داراحياء التراث العربى [بى تا]، ج8، ص161.
16ـ ابوجعفر محمد بن جريربن رستم طبرى، دلائل الامامة، چاپ سوم، قم، منشورات الشريف الرضى، 1363ش، ص 67
17ـ ابو عمران موسى بن ابراهيم المروزى، مسند الامام موسى بن جعفر(ع) تقديم و تعليق: سيدمحمد حسين حسينى جلالى، بيروت، دارالاضواء، 1406ه، چاپ چهارم، ص48، حديث 34.
18ـ ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج ، 341
19ـ حضرت در ادامه روايت، يك معيار و ملاك كلى در اين باره ارائه داده مىفرمايند: «آنچه در اختيار زورمندان است، برخود آنان حرام است، ولى براى مردم در صورتى كه در امور خير (و اطاعت) صرف كنند و حق دريافت آن را داشته باشند، حلال است.» امام صادق عليهالسلام نيز در اين باره مىفرمايند: «و عطاياى آنان بر كسانى كه در نافرمانى خدا به آنان خدمت مىكنند، حرام و نارواست.» در اينباره ر.ك: ابو حنيفه نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حيّون التميمى المغربى، دعائم الاسلام، تحقيق آصف بن على اصغر فيضى، مصر، دارالمعارف، 1379 ه، ج2، ص321ـ322، ح1223
20ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج44، 13
21ـ شهرى است در منطقه فارس نزديك اهواز. در فارسى قديم «جرد» يا «جراد» به معناى «شهر» بوده است، بنابراين «دارابجرد» يعنى شهر داراب (شيخ راضى آل ياسين، همان، ص260).
22ـ شيخ راضى آل ياسين، همان، ص260
23ـ براى نمونه در اين باره ر.ك: ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج11، ص43ـ46
24ـ طبرى، تاريخ الامم والملوك، ج4، ص187ـ207 / مسعودى، مروج المذهب، ج3، ص13ـ14. ابن عبدالبرّ القرطبى، الاستيعاب، ج1، ص389ـ 391 / ابن اثير، اسدالغابة، ج1، ص462
25ـ بلاذرى، انساب الاشراف، ج37 ص295 / شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص15ـ16/ مسعودى همان، ج3، ص 6/ ابوجعفر محمد بن جريربن رستم طبرى، دلائل الامامة، ص 61 / ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص60 و ص80ـ81 / ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، بيروت، دارالاضواء، 1405 ه، ج 4، ص42. ابن ابى الحديد، همان، ج16، ص49 / سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص192.
26ـ يعقوبى، تاريخ اليعقوبى، ج2، ص225 / بلاذرى، همان، ج3، ص297 ـ 299 / شيخ مفيد، همان ج2، ص18 / ابوالفرج اصفهانى، همان ص81 / طبرى، دلائل الامامة، ص61ـ62 / ابن ابى الحديد، همان، ج16، ص50 / ابن شهر آشوب، ج4، ص44
27ـ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، چاپ دوم، قم، منشورات الشريف الرضى، 1374 ش، ص 60
28ـ محمدبن جرير طبرى، همان، ج4، ص 171
29ـ ابو منصور طبرسى، همان، ص 299
30ـ سيد نوراللّه حسينى مرعشى تسترى، احقاق الحق، تهران، انتشارات اسلاميه، 1393 ه، ج11، ص595.
31ـ در نقل «سليم بن قيس» افزون بر هفتصد نفر آمده است.
32ـ گويا مراد از «اين امر» در اينجا و جاهاى مشابه آن «حكومت» است.
33ـ سليم بن قيس الهلالى، كتاب سليم بن قيس الهلالى، تحقيق محمد باقر انصارى زنجانى، چاپ اوّل، قم، نشر الهادى، 1378 ش، ص320 ـ32 / ابو منصور طبرسى، همان، ج2، ص296. مشابه اين خطبه در كتاب «تحف العقول» از آن حضرت نقل شده است. با توجه به آنكه امام حسين عليهالسلام تقريبا هر سال به حج مشرف مىشدند، احتمال دارد كه آن بزرگوار خطبه موجود در تحف العقول را در سالى ديگر ايراد كرده باشند. اين احتمال را چند امر تقويت مىكند: يكى، ترديد در زمان ايراد خطبه: در نقل سليم بن قيس و احتجاج زمان ايراد خطبه سال 58 و يا 59 هجرى (يك يا دو سال قبل از مرگ معاويه) ذكر شده است، كه به نظر مىرسد خطبه تحف العقول در يكى از اين دو سال يا سالهاى قبل از اين تايخ ايراد شده باشد. دوّم، محتواى خطبه: در نقل سليم بن قيس و احتجاج محتواى خطبه بيشتر ذكر مناقب و فضايل اهل بيت عليهمالسلام و شاهد گرفتن و شهادت دادن جمعيت به آن فضايل و مناقب است و در پايان حضرت از مخاطبان مىخواهد كه سخنانش را به افراد مورد اعتمادشان برسانند به خلاف خطبه تحف العقول كه محتواى آن بيشتر تحريك و تحريض مخاطبان و انذار آنان مبنى بر عدم سكوت در مقابل جنايات حاكمان امرى و بيان پيامدهاى سكوت و تأييد اعمال آنان، است. علاوه بر اين، اين خطبه فاقد دعوت صريح آن حضرت براى نقل پيام و بيانات وى به ديگر افراد از سوى مخاطبان است. سوم، مخاطبان خطبه: گزارش سليم بن قيس و احتجاج حاكى از آن است كه مخاطبان اصحاب و تابعين و خويشاوندان آن حضرت هستند. در حالى كه گزارش تحف العقول ضمن آنكه درباره تركيب جمعيت حاضر سكوت كرده است، حاكى از آن است كه همه يا لااقل اكثر حاضران، از علما و شخصيتهاى برجسته مناطق اسلامى هستند و هر يك در منطقه خود صاحب رأى و نفوذ مىباشد.
34ـ «و بوجهه يستسقى الغمام» اين تعبير، مصرعى از قصيده لاميه معروف و مشهور جناب ابوطالب است كه در شأن و منزلت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله سروده است؛ اصل بيت چنين است:
و اَبيضُ يُسْتَسْقَى الغَمام بوَجْهِهِ -ثِمالُ اليَتامى عِصْمةٌ للأَرامل
سپيد چهرهاى كه به آبروى او از ابر طلب باران مىشود، (او) حامى و پشتيبان يتيمان و بيوه زنان است. در اين باره ر.ك: ابن هشام، السيرة النبوية، تحقيق مصطفى سقا و ديگران، چاپ اوّل، بيروت، داراحياء التراث العربى 1415 ه، ج1، ص309 ـ318. ابن ابى الحديد، همان، ج14، ص79ـ81.
35ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، 1405ه، ج4، ص38ـ39. اين جريان در اين مآخذ نيز آمده است: مبرّد، الكامل فى اللغة و الادب، ج3، ص45 ـ46 (به صورت اختصار). محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج44، ص207ـ208. همچنين اين جريان به امام حسن عليهالسلام نيز نسبت داده شده است: مجلسى، همان، ج44 ص119ـ120 ح13.
36ـ ابن ابى الحديد، همان، ص409 (ذيل حديث: آلة الرِّياسةِ سَعَةُ الصَدْر)
37ـ ابوالعباس مبرّد مىنويسد: محمد بن هشام مىگويد: «ابونيزر» از فرزندان بعضى از پادشاهان عجم بوده است، اما نزد من صحيح آن است كه وى از فرزندان نجاشى (پادشاه حبشه) بود كه در كودكى به اسلام تمايل پيدا كرده نزد رسول خدا صلىاللهعليهوآله آمده و اسلام آورد. وى با آن حضرت زندگى مىكرد و بعد از وفات رسول خدا صلىاللهعليهوآله با فاطمه(س) و فرزندان وى بود. (الكامل فى اللغة و الادب، ج3، ص44).
38ـ مبرّد، همان، ج3، ص45
39ـ مجلسى، همان ج42، ص116ـ117
40ـ ابو منصور طبرسى، همان، ص296ـ297، يعقوبى همان، ص231.
41ـ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص18ـ19.
42ـ ابو جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق الكلينى الرازى، الفروع من الكافى، تحقيق و تعليق على اكبر غفارى، چاپ دوّم، تهران، دارالكتبالاسلامية،1362ش،ج6، ص19.
43ـ ابن ابى الحديد، همان ج11، ص44.
44ـ همان، ص46ـ47.
45ـ ابن شهر آشوب، همان، ج4، ص51. ابومنصور طبرسى، همان، ص299.
46ـ عبداله بن زبير و اين دو تن، از نسل شركت كنندگان حلف الفضول بودند و اين پيمان براى خاندان آنان افتخار بزرگى بشمار مىرفت.
47ـ ابن هشام، السيرة النبوية، ج1، ص171ـ172. ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج17، ص295. ابن شهر آشوب جريان ديگرى را نيز از برخورد تند و از موضع قدرت امام حسين عليهالسلام با وليد بن عتبه (زمانى كه او غاصبانه ملكى از آن حضرت را تصرف كرده بود،) نقل كرده است (مناقب آل ابى طالب، ج4، ص68) مشابه جريان برخورد امام حسين عليهالسلام با وليدبن عتبه و فراخوانى مردم به حلف الفضول، موضعگيرى و برخورد امام عليهالسلام درباره زمينى است كه اين بار معاويه تصرف كرده بود. حضرت در اينجا نيز يكى از راههايى را كه براى باز پس گرفتن ملك خويش از دست معاويه مطرح كرد، فراخواندن مردم به پيمان حلف الفضول بود: ابوالفرج اصفهانى، همان، ج17، ص296ـ297.
48ـ بلاذرى، انساب الاشراف، ج5، ص317.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}